.. هَمــ آغوشـــ🤍🪐🫀 .. ←پارت۱۲۲→
یه هفته ای ازاومدنم به خونه جدید می گذشت...محتشم خیلی بهم می رسیدو زنشم هی زرت زرت واسم غذامیاورد.منم تاجایی که می تونستم می خوردم وخودم وخفه می کردم!خیلی بهم لطف داشتن وکلی خجالتم داده بودن...هرروزبا بابااینا حرف می زدم وازحالشون باخبربودم...ظاهراً که همشون خوب بودن و پانیذم تازه درمانشوشروع کرده بود...بابااینایه خونه نقلی وکوچیک توی لندن خریده بودن وتوش زندگی می کردن...بقیه پولاروهم نگه داشته بودن برای درمان پانیذ.
امروز دوشنبه اس ومن سوار برماشین رضا،دارم ازدانشگاه برمی گردم...قربون خودم برم رانندگیمم مثل خودم شیش می زنه!!
هیجده ساله که شدم به اصرار رضا گواهینامه گرفتم...چندبارم نشستم پشت ماشین رضا ولی یه بار زدم به یه تیربرق،داشتم سکته می کردم...ازاون به بعدشدکه دیگه حتی تا یه فرسخی رانندگیم نرفتم...الانم اگه مجبورنبودم رانندگی نمی کردم...قبلا نیکا من ومی برد ومیاورد ولی قربونش برم اونم الان سرش بامتین جونش گرمه و وقت نمیکنه حتی به من یه زنگ بزنه!!!ناکس ونیگا...حالا خوبه شوور نکرده ها!!!همش یه بی اف چلغوز داره...
به چراغ قرمز رسیدم وترمز کردم...داشتم توذهنم گندایی که امروز بااین ماشین زدم ومرور می کردم...اول صبح که باکلی بدبختی ماشین وازپارکینگ درآوردم وتازه چندبارم گل گیرش گیر کردبه دیوار وستون وغیره...بعدم که قربون خودم برم باکلی بدبختی توپارکینگ دانشگاه پارک کردم...دانشگاه که تموم شد داشتم ماشین ومیاوردم بیرون که خوردم به یه پرایده...خداروشکر راننده اش نبود.پیاده شدم نگاهش کردم...یه ذره قیافه چراغش چلغوزشده بود فقط همین!!ماشین خودمم چراغش شکست چون حوصله نداشتم که صبرکنم یارو بیاد وبعدم گیس و گیس کشی بشه،گازش وگرفتم وراهی خونه شدم...بعله!!!
همچین آدم خبیثی هستم من!!
باصدای بوق ماشینا فهمیدم که باید راه بیفتم!!!آخه چراغ سبز شده بود...دوباره راه افتادم...
فقط خداکنه دیگه بااین ماشین بیچاره شاهکار درست نکنم چون امروز به اندازه کافی گند زدم.
سرعتم حدود 80 تا بود...درسته خیلیم زیاد نبود ولی واسه من که تازه رانندگی می کردم،ته سرعت محسوب می شد.
دیگه تقریبا رسیده بودم به نزدیکای خونه که صدای قاروقور شکمم دراومد...یه نگاه به ساعت کردم...شیشه...من امروز خیلی خسته ام...تازه وقت زیادیم واسه غذادرست کردن ندارم...ازهمه مهمتر من اصلا بلد نیستم غذا درست کنم!!!
زیرلبی به خودم فحش می دادم:
- خاک عالم توسرم کنن...خودم سنگ قبرخودم وبشورم...هی میگی چرا شوور ندارم!! آخه دختره روانی توکه کوفتم بلد نیستی درست کنی،چجوری می خوای ازپَسِ شکم یه مرد خیکی بربیای؟! ۲۳ سالمه خیر سرم...اون وخ یه غذا بلدنیستم درست کنم...
امروز دوشنبه اس ومن سوار برماشین رضا،دارم ازدانشگاه برمی گردم...قربون خودم برم رانندگیمم مثل خودم شیش می زنه!!
هیجده ساله که شدم به اصرار رضا گواهینامه گرفتم...چندبارم نشستم پشت ماشین رضا ولی یه بار زدم به یه تیربرق،داشتم سکته می کردم...ازاون به بعدشدکه دیگه حتی تا یه فرسخی رانندگیم نرفتم...الانم اگه مجبورنبودم رانندگی نمی کردم...قبلا نیکا من ومی برد ومیاورد ولی قربونش برم اونم الان سرش بامتین جونش گرمه و وقت نمیکنه حتی به من یه زنگ بزنه!!!ناکس ونیگا...حالا خوبه شوور نکرده ها!!!همش یه بی اف چلغوز داره...
به چراغ قرمز رسیدم وترمز کردم...داشتم توذهنم گندایی که امروز بااین ماشین زدم ومرور می کردم...اول صبح که باکلی بدبختی ماشین وازپارکینگ درآوردم وتازه چندبارم گل گیرش گیر کردبه دیوار وستون وغیره...بعدم که قربون خودم برم باکلی بدبختی توپارکینگ دانشگاه پارک کردم...دانشگاه که تموم شد داشتم ماشین ومیاوردم بیرون که خوردم به یه پرایده...خداروشکر راننده اش نبود.پیاده شدم نگاهش کردم...یه ذره قیافه چراغش چلغوزشده بود فقط همین!!ماشین خودمم چراغش شکست چون حوصله نداشتم که صبرکنم یارو بیاد وبعدم گیس و گیس کشی بشه،گازش وگرفتم وراهی خونه شدم...بعله!!!
همچین آدم خبیثی هستم من!!
باصدای بوق ماشینا فهمیدم که باید راه بیفتم!!!آخه چراغ سبز شده بود...دوباره راه افتادم...
فقط خداکنه دیگه بااین ماشین بیچاره شاهکار درست نکنم چون امروز به اندازه کافی گند زدم.
سرعتم حدود 80 تا بود...درسته خیلیم زیاد نبود ولی واسه من که تازه رانندگی می کردم،ته سرعت محسوب می شد.
دیگه تقریبا رسیده بودم به نزدیکای خونه که صدای قاروقور شکمم دراومد...یه نگاه به ساعت کردم...شیشه...من امروز خیلی خسته ام...تازه وقت زیادیم واسه غذادرست کردن ندارم...ازهمه مهمتر من اصلا بلد نیستم غذا درست کنم!!!
زیرلبی به خودم فحش می دادم:
- خاک عالم توسرم کنن...خودم سنگ قبرخودم وبشورم...هی میگی چرا شوور ندارم!! آخه دختره روانی توکه کوفتم بلد نیستی درست کنی،چجوری می خوای ازپَسِ شکم یه مرد خیکی بربیای؟! ۲۳ سالمه خیر سرم...اون وخ یه غذا بلدنیستم درست کنم...
۱۶.۵k
۲۷ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.